بحران و فروپاشى مالى آمريکا و سرمايه دارى امروز
هيئت دائر دفتر سياسى حزب پاسخ ميدهد
على جوادى٬ سياوش دانشور

 یک دنیای بهتر: بحران مالی ارکان اقتصاد سرمایه داری در آمریکا را به لرزه انداخته است. لایحه ای با رقم ٧٠٠ میلیارد دلاری برای نجات وال استریت در دالانهای کنگره آمریکا در گشت و گذار است. پیش از آن نیز بیش از ٣٠٠ میلیارد دلار صرف نجات تعدادی دیگر از عظیم ترین موسسات مالی آمریکا کرده بودند. میگویند این بحران ناشی از "وامهای آلوده" و عدم پرداخت اقساط بدهی بانکها شکل گرفته است. واقعیت چیست؟

علی جوادی: مزخرف میگویند. شکل بروز بحران را با علل و عوامل پایه ای شکل گیری آن عامدانه مخدوش میکنند. تلاش میکنند جامعه را عامل بحران معرفی کنند. در این تصویر از بحران، کسانی - علی العموم مردم عادی - که نتوانسته اند اقساط وامهای بانکی خود را بپردازند، عامل شکل گیری این بحران قلمداد میشوند. در تبلیغات تخصصی ترشان، آنجا که پرده عوامفریبی به کناری میرود، علل بحران را ساده شدن شرایط وام دهی به مردم متقاضی خرید خانه میدانند. این تبلیغات گوشه ای از تلاش برای پرده پوشی و مخدوش کردن علل واقعی بحران مالی و عمیقی است که پیکره نظام سرمایه داری جهانی و مهمترین مراکز و مغز استخوان آن را در بر گرفته است. با یک سئوال ساده میتوان این سناریو سازی را در هم ریخت. باید پرسید کدام عوامل اقتصادی ای باعٽ شده اند که افراد عادی نتوانند اقساط وامهای خود را پرداخت کنند؟ در پاسخ باید بدون تردید به سراغ موقعیت اقتصادی جامعه و عملکرد پایه ای سرمایه داری و شرایط ویژه حاضر رفت. باید به رشد و گسترش بیکاری و سقوط سطح معیشت افراد در جامعه اشاره کرد. اما از این سطح هم باید فراتر رفت. باید به اعماق رفت و به علل پایه ای بحران ادواری و همیشگی و ذاتی نظام سرمایه داری پرداخت.

واقعیت این است که بیکاری و سقوط سطح معیشت مردم کارکن در جامعه یک نتیجه جبری روند انباشت سرمایه در نظام سرمایه داری است. افزایش نرخ بیکاری، عامل گسترش رقابت در صفوف طبقه کارگر و اهرمی برای پائین نگاهداشتن سطح دستمزد است. در نظام سرمایه داری برخلاف یک جامعه انسانی که هدف فعالیت اقتصادی نه تولید سود برای سرمایه دار بلکه رفع نیازمندیهای گسترده و متنوع شهروندان جامعه است، بهبود تکنیک و افزایش قدرت بار آوری نیروی کار، منجر به بیکار شدن و جایگزینی ماشین بجای انسان بطور دائمی میشود. بجای آنکه آحاد جامعه از مزایای بهبود تکنیک و بار آوری بهره مند شوند، برعکس بیکار میشوند. حتی برای دورانهای متمادی از داشتن کار و امکان فروش نیروی کار خود محروم میشوند. به این اعتبار بحرانهای سرمایه داری جزء دائم و اجتناب ناپذیر کارکرد نظام سرمایه داری هستند. حقیقت پایه ای این است که کار کارگر منشاء تولید سود و ارزش اضافه در نظام سرمایه داری است. در روند گسترش سرمایه و رشد تکنیک و کاربرد بیشتر ماشین آلات به جای نیروی کار انسان، دائما از نسبت سرمایه ای که صرف خرید نیروی کار شده در مقایسه با سرمایه صرف خرید وسایل تولید شده، کاسته میشود. (آنچه که در ادبیات مارکسیستی و بطور تخصصی تر، بالا رفتن ترکیب ارگانیک سرمایه نامیده میشود.) به این اعتبار نرخ سود سرمایه گرایش به نزول دارد. با این گرایش به نزول نرخ سود بطور مداوم از جانب عوامل سرمایه مقابله میشود. تشدید استٽمار و کم کردن سهم طبقه کارگر از ٽروت تولید شده، اقداماتی در این راستا هستند. اما زمانیکه، علیرغم این تشبٽات، سود سرمایه و نرخ سود افت میکند، سرمایه دچار بحران شده و کل نظام دچار بحران میشود. بحران کنونی آمریکا و جهان سرمایه داری نیز ناشی از همین قوانین پایه ای و عملکرد روتین نظام سرمایه داری ناشی میشود. 

یک دنیای بهتر: این بحران تفاوت ویژه ای با بحرانهای ادواری سرمایه دارد که هر چند سال یکبار شکل میگیرد و مکانیسم خروج خود را دارد. ویژگیها کدام هستند. چه فاکتورهایی به این بحران چنین ابعادی بخشیده اند؟

سیاوش دانشور : مدتهاست که بحرانهاى اقتصادى با سياستهائى در سطح جهانى و رويدادهاى معينى عقب افتادند و يا وضعيتى که به آن بحران اطلاق ميشود بروزات اجتماعى آن براى سرمايه دارى قابل تحمل تر بودند. ما شاهد وضعيت کمابيش بحرانى در دو دهه گذشته بوديم. منهاى چين و بدرجه اى ژاپن که به تناوب رشد اقتصادى منظمى را از سر گذراندند٬ بيشتر کشورهاى سرمايه دارى و مشخصا خود آمريکا طى اين سالها با رکود اقتصادى٬ افت موقعيت٬ ناتوانى نه فقط در رشد اقتصادى بلکه در حفظ ظرفيتهاى قبلى اقتصادى مبتلا بوده اند.

بحران مالى آمريکا و متعاقب آن سرايت آن به چهار گوشه جهان٬ ريشه هاى سياسى معينى دارند که آنها را از بحرانهاى به اصطلاح کلاسيک و دوره اى سرمايه دارى متمايز ميکند. فروپاشى موسسات مالى بزرگ امريکا و سقوط "برجهاى اقتصاد جهانى"٬ اگرچه متاثر از ريسک هاى وحشتناک بازار بورس و سفته بازى و نزول خوارى مدرن و بى ارزش شدن اوراق قرضه است٬ اما اينها خود عوامل اصلى و پايه اى بحران نيستند بلکه در تشديد بحران نقش داشته اند. خود به تنهائى توضيح دهنده اين بحران و وسعت و ابعاد آن نيستند. آنچه که اتفاق افتاده است هجوم سرمايه ها به بازار بورس در مقياسى گسترده و شکل گيرى صفى از سهامداران در لايه هاى مختلف جامعه بود که دنيا و تحولاتش را از قيمت هر دقيقه و هر ساعت و هر روز سهام دنبال ميکردند. خيلى ها بسرعت برق و باد پولدار شدند و بارشان را بستند و خيلى ها همه چيزشان را از دست دادند. همين داستان در مقياسى نجومى براى سرمايه بانکى و موسسات غول پيکر اقتصادى افتاده است. با اينحال و تغييراتى که حوزه سرمايه گذارى در دو دهه گذشته داشته است٬ هنوز خود اينها بعنوان توضيح دهنده اين فروپاشى بزرگ مالى بشدت ناکافى اند. مثلا از سال گذشته سيگنالهاى هشدار دهنده در بحران وامهاى مسکن داده شد و حتى تخمين روند ضررهاى مهلک آن روشن بود. اما آنچه که سرعت بيسابقه اى به اين بحران داد رسيدن اقتصاد رو به افول و موقعيت اقتصادى وخيم آمريکا به مرحله جديد بود. از نظر بررسى دلائل پايه اى و عام بحران اقتصادى امروز٬ تئورى مارکس در توضيح بحران سرمايه دارى و مسئله گرايش نزولى نرخ سود سرمايه بيش از هر زمان معتبر است. همينطور شدت بحران و فاکتورهاى تشديد کننده آن٬ مانند وامهاى مسکن و يا سقوط سهام در بازارهاى بورس و يا ارزش دلار و غيره٬ تنها نشان وسعت بحران و سقوط سريع موسساتى است که قدرت اقتصادى عظيمى را از همين راه و با همين سرعت بدست آورده بودند. اين اعداد و ارقام ديجيتال که معنى خوشبختى و ورشکستگى شده اند از هوا نمى آيند. بلکه متکى به همان مخزن اساسى سود در پروسه توليد و دستمزد و دارائى طبقه کارگر در جامعه است. اينها سيستمى را پايه گذاشتند که همه چيز به کنترل بازار بورس رفت و دولتها قوانينى گذراندند که امنيت صندوقهاى بيمه و بازنشستگى و مسکن و حساب بانکى و خلاصه همه چيز مردم زير نگين سرمايه بانکى و خريد و فروش سهام قرار گرفت. اين روند البته براى عده قليلى بسيار مفيد بود و براى عده کثيرى وضعيت امروز را ببار آورد. وقتى سرمايه در ابعاد عظيم به پرخطرترين قلمرو پا ميگذارد٬ نوسانات و سکته ها و عوارض آن هم به همان اندازه و چه بسا بسيار بيشتر خطرناک تر و مهلک تر با عواقب اجتماعى سياه تر است.

اما مهمترين دلائل سياسى اين بحران به ناتوانى آمريکا براى تبديل شدن به "رهبر بلامنازع جهان" و شکست استراتژيهاى مبتنى بر نظم نوين و سياستها و تئوريهاى متناظر بر آن مربوط است. اين فرو ريختن "ديوار برلين" بازار آزاد در يک مقياس جهانى بود. فرو ريختنى که بدون ترديد در قلمرو مشخص اقتصاد آمريکا و جايگاهش در اقتصاد جهانى قابل تبئين و بررسى دقيق است. اما هدف پرچمى که دهه هشتاد بلند شد تنها تهاجم بازار براى پيروزى بر حريف دولتگرا نبود٬ بلکه تلاشى براى ابقاى قدرت جهانى آمريکا بعنوان ابر قدرت اقتصادى و رهبر جهان نيز بود. هزينه اى که آمريکا براى اين استراتژى گذاشت و قمارى که پاى آن رفت بسيار عظيم و خونين بود. اما شکست خورد.

همينطور بارقه هاى سياستهاى بازار و بحران جهانى سرمايه دارى قبلتر خود را در هشدارهاى بانک جهانى٬ سونامى فقر و گرسنگى٬ و چلاندن معيشت طبقه کارگر در مقياس جهانى با نسخه هاى فقر و فلاکت نشان داده بود. وقتى پرچم استراتژيک پيروزى آمريکا در جدالهاى دنياى بعد از جنگ سرد شکست خورد٬ که اين شکست معناى اقتصادى و موقعيت جديد قطبهاى جديد سرمايه دارى و با ناتوانى و عقب افتادن روز بروز اقتصاد آمريکا همراه بود٬ ديگر به لرزه درآمدن ستونهاى مالى خود آمريکا و مهمترين موسسات مالى اش معنى اقتصادى صرف ندارد.

حال ما با دولتى روبرو هستيم که خود پرچم سياسى اش را زمين گذاشته و حتى جمهوريخواهان مخالف اين پرچم و اين سياستها هستند. مک کين و تبليغات انتخاباتى اش و راى ندادن جمهوريخواهان به "طرح نجات ملى" بوش يا طرح مشترک دو حزب٬ پايان يکدوره معين را پيشاپيش اعلام کرده است. پايه هاى اقتصادى که با راى دادن يا ندادن٬ به بالا رفتن ارزش سهام يا سقوط فورى چند بانک منجر ميشود ويران است. وقتى ايدئولوژى ارتجاعى ميليتاريسم و بمب و موشک نتوانست جانى به اقتصاد رو به افول آمريکا در جهان بدهد٬ لاجرم همان اقتصاد رو به افول با بحرانى بمراتب کشنده تر و شديدتر روبرو ميشود. نه فقط کل سرمايه گذاريهاى آمريکا در اين دو دهه براى بازگشت به قله جهانى به هدر رفت٬ بلکه کل سيستم سياسى و تبليغاتى و مکاتب کشيمنى و تمام "نئو" ها و "پست" ها و تئوريهاى آنتى کمونيستى با اين فروپاشى اقتصادى تماما پايان يافته اند. به عبارت ديگر٬ سقوط و فروپاشى موسسات مالى آمريکا و به صف شدن دولت هار مدافع بازار آزاد براى کنترل بازار٬ يکدوره عوام فريبى تبليغاتى و سياسى ارتجاعى را در مقياس جهانى ميبندد. نه اينکه اين تبليغات تمام ميشود يا حتى کم ميشود بلکه تاريخ مصرف آن را در ابعاد وسيع پايان داده است. امروز ديگر گوشها براى شنيدن اين ترهات هيچ جا باز نيست و آنجا هم که هنوز باز است يک علاکت سوال بزرگ و يکدوره جنايت و فقر و فاقه به آن ضميمه است. 

راه حلهاى دولت آمريکا و بلافاصله دولتهاى اروپائى و اخيرا آسياى جنوب شرقى به حمايت مالى دولت از موسسات مالى يا تزريق پول به آنها يا خريد اوراق بى ارزش آنها نامحدود نيست. بى اعتمادى عمومى و هجوم مردم براى خروج پولها و اندوخته ها در صندوقهاى بازنشستگى و بيمه و بانکها معضل جديدى است که بى اعتبارى عمومى سرمايه دارى و نهادهايش را وسعت ميدهد. همه چيز مردم در دست سفته بازان است و هيچ تضمين و امنيتى وجود ندارد. بى اعتمادى مردم و خروج پولهايشان از دست اين موسسات واقعى است. همانطور که کارگرى صبح بيدار ميشود و خانه اش را از دست داده است٬ هر کسى دراين ميان در معرض خطر از دست دادن دارائى محدودش است که در دست اينها و در بازار توفانى بورس است. همين موضوع ترمزى اقتصادى براى تلاش دولت براى کنترل بحران و سرپا نگهداشتن گروهها و موسسات مالى است. متوقف شدن سرمايه گذاريها و کمبود نقدينگى اين وضعيت را تشديد ميکند. موسسات بزرگ اقتصادى در اروپا و آمريکا در فاصله چند ساعت در آستانه فروپاشى و ورشکستگى اند. اعلام اينکه "دوران سختى در مقابل مردم آمريکا قرار دارد"٬ تنها تلاشى کثيف براى هجوم بازهم بيشتر به شهروندان و موقعيت اقتصاديشان نيست بلکه نويد يک دوره سخت است. قرار است طبقه کارگر و مردم محروم بهاى افول موقعيت آمريکا در پس جدالهاى بعد از جنگ سرد را بپردازند. آمريکا در اين جدال٬ عليرغم قلدريها و کشتارها و نابودى ميليونها انسان و غارت منابع شان٬ پيروز بيرون نيامد و شکست خورد. اين شکستى سياسى٬ فکرى٬ ايدئولوژيک و اقتصادى است و تفاوت بنيادى با بحران اقتصادى ادوارى سرمايه دارى دارد.

یک دنیای بهتر: دخالت دولت آمریکا در نجات سرمایه بی سابقه است. معنای سیاسی و اجتماعی چنین اقدامی در عرصه مدل و الگوی اقتصادی سرمایه و مضون طبقاتی چنین اقدامی چیست؟

سیاوش دانشور: دخالت دولت آمريکا و دولتهاى سرمايه دارى در چنين اوضاعى نه جديداند و نه آخرين بار است که صورت خواهد گرفت. اگر ترهات تبليغاتى تئوريسين هاى بازار را مبنى بر کوتاه کردن دست دولت در اقتصاد و جنگل رقابت بازار کنار بگذاريد٬ دولت چيزى نيست جز ارگان حافظ منافع طبقه اى که سرکار است. اين دولت در دوره رونق و ثبات سياسى و رشد اقتصادى٬ کارش سرويس دادن و لجستيک بازار و فعاليت اقتصادى سرمايه است و وقتى که بحران اقتصادى نميتواند با دردهاى قابل تحمل رفع شود راسا بميدان مى آيد. ناگهان دولت به مامور آتش نشانى تبديل ميشود که شعله هاى آتش بحران را با سياستهاى ويژه اقتصادى کنترل کند. حتى آنجا که بازار آزاد چهار نعل ميتازد بخش مهمى از ارکان اقتصاد با هزار بند به دولت وصل است. جنگل بازار هرازچندگاه و در متن سبعيت سرمايه و رقابت و انهدام صدها ميليونى کارگران و بخش محرومتر اقتصادى٬ خود دچار سکته٬ روزهاى "سياه"٬ فروپاشى مالى و بحرانهاى شديد با پيامدهاى گسترده ميشود. اين وضعيت نميتواند به حال خود رها شود. چون هر نوع تداوم آن٬ که در ايندوره ها رشد تصاعدى دارد٬ کل سيستم را با خطر فروپاشى و لاجرم مواجهه جامعه روبرو ميکند. لذا دولت٬ اين کميته اجرائى و ماشين طبقه سرمايه دار٬ تمام لفاظيهاى تبليغاتى پيشين را کنار ميگذارد و با راه حلهاى مادرانه و حمايتى بميدان مى آيد. دولتى که قرار بود در فعاليت اقتصادى کمترين سهمى را داشته باشد به دايه مهربانتر از مادر نهادهاى سرمايه فروپاشيده تبديل ميشود.

ديدنى است! سخاوت مالى دولت آمريکا را نگاه کنيد. سياست کثيف سرمايه دارى را که بروشنى در مقابل چشم همگان قرار گرفته است نگاه کنيد. اين بانکها و سرمايه ها ميليونها مردم را به خاک سياه نشاندند و طرح دولت نه "نجات مردم" بلکه "نجات سرمايه ها" بازهم از جيب طبقه کارگر است. لجن و دوروئى و توحش از سر و روى اين نظام منحط ميبارد.

به نظر من خط مشى فوق راست و استراتژى نظامى قرار بود وضعيتى را ايجاد کند که آمريکا به اعتبار قدرت نظامى اش و لاجرم منابع و بازارهائى که در پيروزيهاى نظامى فتح ميکند٬ اقتصاد محتضر و درجه دوم آمريکا را کماکان در مقام "رهبر جهان" نگاه دارد. کل اين پروسه نهايتا به شکست منجر شده است و آوار آن روى سر اين سيستم هم ريخت. اينها قبل از فروپاشى مالى دچار فروپاشى ايدئولوژيک شدند. نئوکنسرواتيسم بدنبال جنگ عراق به پايان خط رسيد و هر روز اين وضعيت وخيم تر شد. فروپاشى اقتصادى کنونى حلقه خرد کننده تر اين روند است. اولين پيامد اين بحران بى اعتبارى تئوريها و استراتژيها و خط مشى جناحى از طبقه حاکم آمريکا است که تاثيرات بين المللى آن بسيار بيشتر عيان بود و حال به در منزل مردم عادى در آمريکا رسيده است. اين بى اعتبارى همراه خود کل تبليغات يکدهه اخير و تزها و تئوريهاى بى پايه و نظريه پردازان و چهره هاى اين خط را شامل ميشود. عربده کشان "پيروزى بازار بر کمونيسم" امروز به ذلت افتاده اند.

در همين راستا توجه تبليغات داخلى و جنگهاى دو حزب بويژه در پلاتفرمهاى انتخاباتى به وضعيت داخلى آمريکا مهم است. اگرچه در هر دوره انتخاباتى اين نوع تبليغات وجود داشتند٬ اما اينبار مضمون و ماهيت ديگرى دارد. توجه به مسائل داخلى و يا جهتگيرى دراين سمت از سر بحث و غور و تغيير تاکتيک نيست٬ از سر بن بست سياست تهاجم در قلمرو بين المللى است. قبلا قرار بود آمريکائى با تبليغات ناسيوناليستى مفتخر به فتوحات آمريکا در جهان باشد و امروز با همان پرچم کثيف و "طرح نجات ملى" قرار است حاکميت و قدرت سرمايه را در خانه خودش نگهدارد. تازه معلوم ميشود که اين بازگشت سرها به طرف مسائل داخلى چه معنائى دارد. هر کسى هر توهمى قبل از انتخابات داشت٬ با اين سقوط وسيع مالى و طرح دو حزب رقيب٬ معناى "تغيير" را در سيماى آنها ديده است. بى اعتبارى بسيار بيشتر دولت و هيئت حاکمه آمريکا روند پايدارترى است که ما شاهد آن خواهيم بود. اين وضعيت امکان رشد انتقاد از موضع چپ را چه در آمريکا و چه در ساير کشورها مساعدتر کرده است. همه دارند بسادگى ميبينند اين نظام٬ با هر رنگ پرچمى و هر نوع دولتى٬ کمابيش فعال مايشائى مشابهى دارد.

به هر حال اين بحران و فروپاشى مالى آخرين ميخ به تابوت سيستم فکرى و سياسى متناظر با آن و زير پا افتادن پرچم بازار بود. اين بى اعتبارى خصلت "آمريکائى" ندارد. بلکه و اساسا به بى اعتبارى کل احزاب و جنبشها و چهارچوبهاى فکرى و سياسى اى منجر شده است که افق و آرمان ارتجاعى خود را بعد از فروپاشى شوروى به جنگل بازار و ميليتاريسم دمکراسى گره زده بودند. مدافعين اين چهارچوب بسرعت در ميان طرفداران کاپيتاليسم هم کيميا ميشود. به همين درجه فرجه و امکان تحرک انتقادى چه در چهارچوب طبقه حاکم و چه از موضع چپ ناسيوناليست و دولتگرا و چه از موضع  سوسياليسم و کمونيسم کارگرى فراهم تر ميشود.

علی جوادی: دخالت دولت در چنین ابعاد باور نکردنی نشان از عمق بحرانی است که نظام سرمایه داری در آن قرار دارد. یک ویژگی نظام سرمایه داری وجود بحرانهای ادواری آن است. مبلغین سرمایه داری بازار آزاد، این بحرانها را عاملی برای "پالایش" سرمایه و از دور خارج شدن سرمایه های ضعیف تر قلمداد میکنند. معمولا در این موارد به قانون طبیعی "اصل بقای برتر" مراجعه میکنند. سرمایه های ضعیف تر از دور خارج میشوند. شرایط سودآوری برای آنها که "برترند"، مناسب تر میشود. اما این بار از قرار اوضاع وخیم تر از همیشه است. دامنه و عمق بحران گسترده است. کسانی صحبت از دخالت دولت در بازار و نجات سرمایه از بحران کنونی اش میکنند که خود از پرچمداران هارترین جناحهای سرمایه و نمایندگان سیاسی عدم دخالت دولت در اقتصاد و بازار هستند. بنظر استخوانهای ادم اسمیت در گور با این مدافعین امروزی اش به لرزه در آمده است. این اقدام دولت در تامین چتر نجات برای سرمایه ضربه بزرگی به قانون "دست نامریی بازار" است. ظاهرا دست نامریی بازار کارآیی خود را برای سرمایه از دست داده است.

به لحاظ سیاسی این اقدام قبل از هر چیز نشانگر نقش و ماهیت دولت در جوامع کنونی است. معمولا اینگونه تبلیغ میکنند که دولت نهادی مافوق طبقات در جامعه است. قدرتی برای اداره جامعه بر مبنای منافع عمومی و مشترک کل آحاد جامعه است. بیانگر اراده جامعه است. این اراجیف یک رکن اساسی تبلیغات مدافعین نظام طبقاتی و جامعه بورژوایی است. این تلقی امروز بیش از هر زمان در اذهان توده های مردم خدشه دار شده است. این رویدادها دلایلی دیگری بر این حقیقت پایه ای مارکسیستی است که دولت مهمترین ابزار اعمال حاکمیت طبقه حاکمه است. امروزه پنهان کردن ماهیت طبقاتی دولت کار مشکل تر و محتاج عوامفریبی بیشتری از جانب مدافعین طبقه سرمایه دار حاکم است.

از طرف دیگر این اقدام یک رو در رویی آشکار با منافع مردم زحمتکش است. بزرگترین جابجایی و انتقال ٽروت از سهم مردم زحمتکش به طبقه سرمایه دار در حال صورت گرفتن است. معمولا کل ارزش اضافه حاصل از استٽمار طبقه کارگر از طریق بازار و مجراهای سیاسی و مالی "عادی" به طرق مختلف میان بخشهای مختلف سرمایه تقسیم میشود. اما این طرح اقدام به یک "دزدی" آشکار از سهم ٽروت مردم زحمتکش در جامعه به نفع طبقه حاکمه است. دارند روز روشن از جیب طبقه کارگر و مردم عادی به جیب سرمایه دار واریز میکنند.

اما عواقب بحران سرمایه داری به قلمرو اقتصاد محدود نخواهد ماند. موقعیت سیاسی و اجتماعی در جامعه از این بحران متاٽر خواهد شد. جنگهای خانمان برانداز اول و دوم جهانی نتیجه بحران اقتصادی حادی بودند که بخشهای مختلف جامعه را در برگرفته بود. اما تبدیل بحران اقتصادی به یک بحران و کشمکش حاد سیاسی در سطح جهان، نیازمند شکل گیری عوامل دیگر و متعددی است. وجود نیرویی مدعی که خواهان سهم بیشتری در سطح جهانی باشد، یک پیش فرض اولیه است. معمولا در چنین شرایطی جامعه شاهد رشد و گسترش جریانات نژاد پرست، ضد انسانی و فاشیستی است. عقب گرد سیاسی و اجتماعی یک واکنش جریانات راست به بحران اقتصادی در جامعه است. باید برای مقابله جدی با این وضعیت آماده شد. 

یک دنیای بهتر: آیا دوران اقتصاد بازار آزاد بدون دخالت دولت به پایان رسیده است؟ آیا تهاجم تبلیغاتی بورژوازی در این دوره به پایان خود رسیده است؟ این بحران را در بحران غذا ضرب کنیم به چه تصویری از موقعیت اقتصادی جهان معاصر میرسیم؟

سیاوش دانشور: هيچوقت بازار آزاد در اوج دريدگى اش تماما متکى بخود نبود و همواره دولت را بعنوان بازوى سياسى و اقتصادى در کنار خود داشت. به اين معنى دولت سرمايه دارى و بازار مثل حيوان وحشى دوقلو همواره به صورت مردم چنگ خواهند زد. اما پرچمى که دهه هشتاد بلند شد و جرج بوش پسر کريه ترين و آخرين نماينده آن است لگدمال شده است. با اينحال اينها سعى ميکنند که صورتشان را با سيلى سرخ نگهدارند. در اوج اين بحران به آزادى عمل بازار قسم ميخورند و بازگشت به آن را بعد از کنترل و تخفيف اين بحران خاطر نشان ميکنند. اما مستقل از تبليغات اينها پرچم بازار اشکال جديدى بخود ميگيرد. همانطور که قبلا "سوسياليست" هاى طرفدار سرمايه دارى دولتى و کلا دخالت دولت به وفور داشتيم٬ منبعد نيز انواع طرفداران بازار از نوع سوسيال دمکرات و ليبرال چپ  تا "سوسياليست" طرفدار بازار خواهيم داشت. همانطور که عده اى بعد از شکست شوروى آمدند و تئورى تلفيق دمکراسى و تزريق دمکراسى به "سوسياليسم" شان را در دستور قرار دادند٬ ايندوره با عده اى نيز روبرو خواهيم بود که بازار را در "سوسياليسم" شان ملحوظ ميکنند. سرمايه دارى اموراتش بدون بازار نميگردد اما پرچم لجام گسيخته بازار آزاد که قرار بود هست و نيست دنيا و "قبله عالم" باشد فرو ريخته است.

تهاجم تبليغاتى بورژوازى به کمونيسم نيز پايان نخواهد پذيرفت اما ديگر بشدت تف سر بالا براى گويندگانش است. امروز متخصصين در وال استريت و موسسات اقتصادى دارند کاپيتال ميخوانند تا شايد از طريق مارکس بفهمند که بايد چه خاکى برسرشان بريزند. "حق با مارکس بود" ديگر يک اعلام نظر در بخش پيشرو جامعه نيست٬ همه جا اين محق بودن خود را با قدرت نشان ميدهد. رجوع به مارکس و نگرش و چهارچوب نقد کمونيستى بازهم گسترش بيشترى خواهد يافت. و لاجرم آنتى کمونيسم و تبليغات ضد کمونيستى بورژوازى قالبهاى پيچيده تر و جديدترى ميگيرد. سرمايه دارى بدون ضديت با کمونيسم وجود خارجى ندارد.

وضعيت فعلى ضربدر بحران غذا و موج نوين گرسنگى بيان اين حقيقت است که اين نظام در قاموس اکثريت عظيم مردم بى اعتبار و منشا جنايت و فقر است. به همين اعتبار نگاهها و قالبهاى فکرى تحرک اجتماعى به سمت تغيير بنيادى قوى ميشود. اين تصور که آيا نميتوان اين نظام را عوض کرد و يا آيا نظم انسانى ترى ممکن است يا نه٬ جايگاه وسيعترى در ذهنيت طبقه کارگر و مردم محروم ميگيرد. همه اينها يعنى زمينه هاى اجتماعى عروج جنبشهاى انتقادى٬ سياسى٬ کارگرى و راديکال٬ و شانس قدرتمند شدن مجدد کمونيستها بيشتر ميشود. موقعيت اقتصادى جهان هر روز با فقر و عقبگرد و مصائب آن وخيم تر ميشود و به همين اندازه ضرورت مقابله و سنگربندى در مقابل اين روند الزامى تر ميشود. ما وارد دورانى بشدت مساعد براى يک تهاجم کمونيستى کارگرى به بنيادها و تمام جوارح منحوس سرمايه دارى شديم.  

یک دنیای بهتر: دولت آمریکا میگوید عدم پرداخت وامها توسط مردم عامل شکل گرفتن چنین بحرانی است، اما برای حل بحران به نجات سرمایه میروند. نجات سرمایه را مبنای نجات مردم از بحران اقتصادی میدانند. مکانیسم حل بحران در این جوامع چگونه است؟

علی جوادی: انتظار دیگری نمیتوان داشت. هیات حاکمه آمریکا در یک تهاجم تبلیغاتی تلاش کرد که با ایجاد شوک در جامعه طرح "چتر نجات" سرمایه را رسمیت ببخشد. بنظر پس از یک گذر از یک دست انداز اولیه در کنگره آمریکا این طرح را تصویب کنند. ایجاد وحشت و ترساندن مردم از عواقب بحران مالی یک رکن حقنه کردن چنین طرحی به جامعه است. دارند مردم را برای یک چنین "جیب بری" عظیمی دارند آماده میکنند. اما مکانیسم "حل بحران" در جامعه سرمایه داری روشن است. تحمیل بار بحران بر دوش کارگر و توده مردم زحمتکش. تشدید استٽمار. گسترش بیکاری و رقابت در صفوف طبقه کارگر. حذف و زدن هزینه های تامین اجتماعی. تنزل سطح معیشت مردم. گسترش محرومیت مکانیسم حل بحران در جامعه سرمایه داری است.  

یک دنیای بهتر: گوشها برای شنیدن نقد مارکسیستی از اقتصاد سرمایه دارى باز است. مردم به دنبال پاسخ اند. مبانی یک نقد مارکسیستی در این شرایط بر چه محورهایی مستقر است؟

سیاوش دانشور: مبانى نقد مارکسيستى سرمايه دارى در شرايطى که گوشها براى شنيدن باز است و بازار آزاديها به سوراخ رفتند٬ نميتواند تنها فکرى و نظرى باشد. بلکه اين انتقادى اساسا پراتيکى و دخالتگر و اجتماعى و آلترناتيو است. هدف بلافصل بايد بميدان آوردن محکم آلترناتيو کمونيستى باشد.

رجعت به اولويت حقوق و آسايش و نياز انسانها در قلمروهاى اقتصادى و سياسى و اجتماعى و فرهنگى و فکرى. نقد بيوقفه نظامى٬ که چه با بازار افسارگسيخته و چه با بازار افسار شده توسط دولت٬ کماکان خود را بر بيحقوقى و نابرابرى اکثريتى عظيم و سازماندهى روزمره خشونت عليه موجوديت آنها بنا کرده است. تاکيد بر ضرورت و مبرميت انقلاب کارگرى عليه سرمايه و نظم سرمايه دارى و امکانپذيرى يک جامعه انسانى تر و مرفه تر. تبديل اين ايده آل و آرمان بشرى به زبانى قابل فهم براى توده هاى وسيع طبقه کارگر و مردم. رجعت به اصول جهانشمول و حقوق جهانشمول انسانى٬ جارو کردن تمام عيار معيارها و چهارچوبهاى فکرى عهد عتيقى نظم نوينى و "همه چيز درست است"٬ و فتح مجدد سنگرهاى فکرى و سياسى در جامعه. شرکت در تقابلهاى فکرى و سياسى اصلى از موضعى کارگرى و مارکسيستى و ارائه آلترناتيو کارگرى در مقابل کل جامعه. تلاش براى انسجام نقد سوسياليستى کارگر به سرمايه دارى و تبديل اين سنت به بستر اصلى انتقادى جنبش کارگرى. تلاش براى شکل دادن به ماتريال اجتماعى تشکيل احزاب کمونيستى کارگرى در کشورهاى مختلف. تبئين استراتژى روشنى که کمونيسم مارکسى و جنبش سوسياليستى کارگرى را بطور کلى در ايندوره قويتر بيرون بياورد و سنگرهاى معينى را فتح کند. اينها از جمله وظايف محورى کمونيسم مارکسى و کارگرى دراين شرايط است.

اين را بايد تاکيد کرد که در ايندوره مکاتب و جنبشهاى سياسى کلاسيک بورژوائى بيش از هر زمان بيرون مى آيند و تلاش ميکنند انتقاد موجود در جامعه را قالب بزنند. کمونيسم کارگرى هم بايد جوابهاى خود را به مسائل و سوالات ايندوره بدهد.

علی جوادی: هر زمان که بحران شالوده جامعه سرمایه داری را در برمیگیرد یک نام به جلوی صحنه می آید. کارل مارکس. کاپیتال. و نقد سرمایه داری. حتی در بسیاری از گفتگوهای تلویزیونی شاهد پرتاب شدن نام مارکس در وسط میدان جدال هستیم. درست است، گوشها برای شنیدن حقایقی در باره عملکرد جامعه سرمایه داری باز است. مدافعین نظام سرمایه داری تلاش میکنند که دلایل این بحران را "حرص و آز" معدودی از صاحبان سرمایه و مدیران موسسات مالی قلمداد کنند. تلاش عظیمی میشود که کل سیستم و اقتصاد سرمایه داری زیر ضرب قرار نگیرد. حتی حاضرند قربانی بگیرند تا سیستم خدشه دار نشود. اٽبات نقش و عملکرد اقتصادی نظام اقتصادی و سیاسی حاکم و نشان دادن ماهیت ضد کارگر و انسانی این نظام یک مساله محوری در چنین شرایطی است. باید به میلیونها انسان گفت که این نظام سرمایه داری است. کٽافت از سر رو رویش می بارد. ضدیت با انسان جزء لاینفک کارکرد نظامش است. در همین چهارچوب قراردادن پاسخ کمونیستی به وضعت موجود، طرح ضرورت و مطلوبیت سوسیالیسم و تلاش برای یک تحول بنیادی عمیق و اجتماعی در جوامع موجود باید در راس فعالیت تبلیغاتی و سیاسی ما قرار داشته باشد.

اما قبل از هر چیز باید دست به کار سازمان دادن احزاب کمونیستی کارگری و مارکسیستی شد. جهان نیازمند وجود احزابی از جنس ماست. نقد مارکسیستی از نظام موجود را باید با سازماندهی کمونیستی برای به میدان کشیدن طبقه ای که قادر به دگرگونی این وضعیت است، دنبال کرد. باید گامهای بلندی در سازماندهی انقلاب اجتماعی در شرایط کنونی برداشت. باید به مردم گفت اگر دنیا دست ما باشد، جهان وضعیتی دیگری خواهد داشت. از فقر و فلاکت خبری نخواهد بود. به هر حال، مساله کماکان تغییر جهان است. 

یک دنیای بهتر: در غیات یک آلترناتیو کمونیستی معمولا آلترناتیوهای چپ طبقات حاکم دست بالا را پیدا میکنند. اشکال احتمالی بروز این آلترناتیو چیست؟ از چه باید برحذر بود؟ به چه محورهایی باید پرداخت؟

سیاوش دانشور: با افتادن پرچم بازار آزاد و ورشکستگى تمام عيار آن و سينه زدن بازار آزاديها براى دخالت بيشتر دولت٬ قبل از هرجا اين پرچم و اين عمارت ايدئولوژيک در خود حزب جمهوريخواه آمريکا فروريخت. اين خط بزودى قادر به جمع و جور کردن خود نيست. تنها آلترناتيو آنها برگشت به نوعى محافظه کارى کلاسيک است. در متن انتقاد به بازار و حتى پيش گام شدن دولتها در اروپا براى دولتى کردن موسسات مالى کليدى٬ فى الحال نوعى برگشت به دولت گرائى آغاز شده است. وقتى جرج بوش موشک بدست و فالانژ بازار آزادى با پرچم "طرح نجات ملى" به کنگره آمريکا آمده است ديگر وضع بقيه روشن است. به نظر من جناح هاى مرکز و مشخصا سوسيال دمکراسى در ايندوره بيشتر از مثلا يکدهه پيش صحنه سياست را اشغال خواهند کرد. هيچ بعيد نيست در کشورهائى احزاب سوسياليست پارلمانى که ميتوانند با پرچم و وعده حداقلى رفاه هم بميدان بيايند در انتخاباتها يا جاى مهمترى اشغال کنند و با بعضا بقدرت برسند. اشکال ديگر چهارچوبهاى جناح چپ طبقه حاکمه کمابيش حول اين خط که قابليت خود را در ايندوره ها براى سرمايه نشان داده است بسيج خواهند شد.

ناسيوناليسم و ليبراليسم و فاشيسم بدرجات متفاوت در ايدئولوژى بورژوائى مکان مهمترى پيدا ميکنند. ادبيات و تبليغات کنونى بسرعت تغيير ميکند و عمدتا تلاش ميکنند سيمائى آشنا٬ "امن تر"٬ و قديمى تر به جامعه بدهند. اما اينها با تناقضات متعددى روبروست. از جمله اينکه کنترل نسبى حيوان وحشى بازار هنوز چيزى در مورد عقب نشينى سرمايه نميگويد. اتفاقا يک هدف محورى اينست که با اتکا به ناسيوناليسم و سنگربندى در مقابل انتقاد از موضع چپ در جامعه بتوانند بار تامين هزينه هاى بحران را در يک دوره اقتصادى روى دوش ماليات دهندگان و مشخصا طبقه کارگر بگذارند. کار جناح هاى مرکز و دولتگرا تر طبقه حاکم درايندوره اينست که خود راسا به بازار آزاد و آنارشيسم آن فحش بدهند و خود راسا به سخنگوى نارضايتى در جامعه بدل شوند و همزمان هزينه بحران را با نام "تقبل آن توسط دولت" از جيب طبقه کارگر به صورت سهل ترى بپردازند.  

اين ناسيوناليسم در ميان چپ هم تحرک و ما به ازا خود را پيدا ميکند. از اردوگاهى هاى سابق تا چپ راديکال و ناسيوناليستهاى جنبش آنتى گلوباليزشن فعال ميشوند. آنارشيسم در شکل و قامت جوانان عصيانگر سياهپوش رشد ميکند و خلاصه هر کسى بنوعى ميخواهد داغ دلش را روى سراين وضعيت خالى کند. اينها قبل از اينکه مايه خوشحالى باشند٬ مايه اختشاش فکرى و هرز نيروى مبارزه و پتانسيل هاى موجود امروز اند. امرى که تنها ميتواند با عروج يک خط راديکال کارگرى و سوسياليستى ايزوله و حتى پلاريزه شود. يک خطر ميدان پيدا کردن انتقاد چپ از موضع طبقه حاکم و يا طرفداران سرمايه دارى دولتى و يا بازار تحت کنترل دولت است. يعنى در هر حال جا پيدا کردن نقش مهمتر دولت در فعاليت اقتصادى و سياستهائى که اين روند الزامى ميکند. نقد به سرمايه دارى در شرايط امروز بدون نقد اشکال مختلف راه حل هاى جناح چپ طبقه حاکم و دولتگرائى اقتصادى نقدى ناقص و ناکافى است.  

همينطور اين روند بار ديگر مارکس و تئورى تغيير وضع موجود را به جلو صحنه ميراند و بيش از پيش معتبر ميکند. مارکس به معنى واقعى برميگردد و بدون ترديد در جنبش کارگرى اروپا و کشورهاى ديگر يک دوره رشد گرايش سوسياليستى و نقد کارگرى به وضع موجود را شاهد خواهيم بود.

يک محور اساسى فعاليت کمونيسم پراتيک در ايندوران سازمان دادن تهاجمى بيوقفه به سرمايه دارى است. اگر سالهاى ١٩٩٠ دوره تهاجم بورژوازى به کمونيسم بود٬ ايندوره بيش از هر زمان و در مقياسى جهانى و با زمينه اى وسيع که بوجود آمده است٬ دوره تهاجم کمونيسم کارگرى و مارکسيسم به بنيادهاى سرمايه دارى و ضرورت تغيير فورى آنست. اين تهاجم بايد فکرى٬ سياسى و سازمانگرانه باشد. بدون ترديد در جنبش کارگرى فضا بسرعت تغيير ميکند. بار ديگر جدال گرايشات مجيزگوى ناسيوناليست و دولتگرائى اقتصادى با گرايش راديکال و سوسياليستى بالا ميگيرد. هم بعضا اتحاديه ها "چپ" ميشوند و هم جنبش عمل مستقيم کارگرى شرايط مساعدى براى رشد پيدا ميکند. پيشروى در ايندوره٬ که سرمايه دارى هدفش را عبور هرچه زودتر از آن قرار داده است٬ مستلزم داشتن آلترناتيو سياسى و راه حل کارگرى است. آلترناتيو سياسى قابل انتخابى که نقد کارگرى و نارضايتى جامعه را حول خود بسيج کند و عليه سرمايه سازمان يابد. بار ديگر احزاب واقعا کمونيستى کارگرى امکان و زمينه شکلگيرى و عروج سياسى پيدا ميکنند. دوره فراخى براى کار و فعاليت کمونيستى و تعرض با اعتماد بنفس به نظام ورشکسته و آبروباخته و سراپا لجن سرمايه دارى در مقياس وسيع آغاز شده است.     

یک دنیای بهتر: پیروزی انقلاب کارگری در ایران و سرنگونی جمهوری اسلامی، کمونیسم را در صدر مجامع فکری جهان قرار خواهد داد. علاوه بر این عرصه در صحن بین المللی چه میتوان میکرد؟

علی جوادی: باید دست به کار سر و سامان دادن به وضعیت جنبش کمونیسم کارگری در سطح بین المللی کرد. اگر کمونیسم در سطح جهانی آینده ای داشته باشد، از طریق احزابی از جنس حزب اتحاد کمونیسم کارگری است. مساله این است که باید کمونیسم را در نقشه بین المللی قرار داد. و این امر محصول تلاش احزاب کمونیسم کارگری است که در این جوامع نیرویی هستند. مساله این است که باید پرچم کمونیسم کارگری را در سطح بین المللی برافراشت. برپا کردن این پرچم نیازمند احزابی سازمانده و هدایت کننده است. باید نیرو شد. باید نیرویی جدی به دور پرچمی کمونیستی گرد آورد. برافراشتن پرچم احزابی کمونیستی کارگری در مرکز جوامع صنعتی سرمایه داری یک وظیفه خطیر ما کمونیستهای کارگری در شرایط حاضر است. *